این طرف زهرا پسر خواند مرا
دید آن آیینه ی الله و نور
آن سوی خیمه سیاهی ها ز دور
آن سیاهی بود شمر فتنه جو
شمر نه دنیای پست کینه جو
این دنی دنیا که روزی از قضا
دام بنهاده برای مرتضی ،
خواست با حیدر که طنازی کند
با امیر المؤمنین بازی کند
شیرحق یک لحضه همراهش نشد
هم طلاقش داد و هم رامش نشد
بار دیگر خویش را آراسته
از پی عباس او برخاسته
زهرخندش بر لب و آمد نشست
آمد و آن شب ره عباس بست
گفت: ای شیران همه در دام تو
وی شجاعت را هراس از نام تو
چند اینجا عبد دربارت کنند
پای نه آن سو که سردارت کنند
آن طرف در مقدمت سر اوفتد
این طرف دستت ز پیکر اوفتد
آن طرف بر خلق آقایی کنی
این طرف لب تشنه سقایی کنی
آن طرف در دست ساقی ها شراب
این طرف لب ها کبود از قطع آب
آن طرف تا ملک ری پر می کشی
این طرف خجلت ز اصغر می کشی
خون شیر شیر حق آمد به جوش
هان برو ای روبهک لختی خموش
بهر صید شیر دام انداختی
بی خبر عباس را نشناختی
کربلا دریای خون من ماهی ام
هر چه آید پیش ثاراللهی ام
آن طرف دل ها بود از حق جدا
این طرف ماییم و آغوش خدا
آن طرف خشم خدای اکبر است
این طرف ریحانه ی پیغمبر است
آن طرف شیطان صدایم می کند
این طرف زینب دعایم می کند
آن طرف بر گردنم دین است دین
این طرف دست مرا بوسد حسین
آن طرف ننگ ابد ماند مرا
این طرف زهرا پسر خواند مرا
صفحات: 1· 2