آمد؛ واز این پس خواهدبود.
17 خرداد 1392 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان
(2)
محمد به هر گوشه آسمان که نگریست او را دید.
پس، صدایی به لطافت باران و خوشنوایی آوای جویباران از او برخاست:
ـ ای محم……..د!
محمد با لرزه ای آشکار در صدا، پاسخ گفت: بــ……..بله؟
ـ بخـ………وان!
ـ من……؟! چــ……چه بخوانم!؟
ـ نام خدایت را!
ـ چـ…. چگونه بخوانم؟
ـ بخوان به نام پروردگارت که بیافرید.
محمد، هم نوا با آن موجود آسمانی، خواندن آغازید:
ـ …. آدمی را از لخته ای خون آفرید.
بخوان؛ و پروردگار تو، ارجمندترین است
همو که به وسیله قلم آموزش داد
و آدمی را، آنچه که نمی دانست، آموخت…
صفحات: 1· 2