آمد؛ واز این پس خواهدبود.
17 خرداد 1392 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان
(1)
از پس خوابی کوتاه، سر از زمین ماسه ای غار حرا برگرفت. هوا خنکایی لرزآور داشت. شب، گویی به نیمه خود رسیده بود.
محمد، سر سوی بیرون چرخانید: به آسمان، هلال لاغر ماه، نور کم جان خویش را بر کوه های حرا و دشت گسترده جنوبی افشانده بود. مکه، طبیعت پیرامون آن و سر به سر جهان، در خوابی ژرف غرقه بودند. سکوتی سنگین و غریب، هستی را یکسره در خود فرو برده پیچیده بود.
محمد، پیشتر بسیار نیمه شبان را با بیداری سپری ساخته بود؛ لیک، آن مایه سکوت و آرامش را، هرگز نه شنیده و نه احساس کرده بود.
صفحات: 1· 2