دیدید!
24 مهر 1393 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان
آسمان را ابر گرفته بود. نم نم باران روی رمل ها نشسته بود.
رمل ها آن قدر سفت شده بود که بشود رویش راه رفت.
در هوای ابری دم غروب، عراقی ها دیدشان کم بود. اصلا گمان نمی بردند در آن هوا عملیاتی بشود.
افتاده بود به سجده؛ صورتش را گذاشته بود روی رمل ها و گریه می کرد و شکر می گفت.
نیم ساعت تمام سرش را از روی زمین بلند نکرد. بلند که شد بچه ها را بغل کرد و گفت:
دیدید به شما گفتم خدا ملکش را می فرستد برای کمک؟ این باران به اندازه یک لشکر کمک شماست.
حرف های شنیدنی 1/ پا به پای شهدا/ موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت/ ص 35/ شهید مصطفی ردانی پور