ماجرای شطّ خون
27 آذر 1391 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان
شمه ای واگو تو از آن سرزمین | سرزمین خون و عشق و هم یقین |
کن حکایت ماجرای شط خون | ماجرای جنگ حق با اهل دون |
گر تو از مظلوم آن دشت بلا | میهمان کوفیان، قوم دغا |
سید و سالار و میر کاروان | در مصاف دشمن خود شد عیان |
روز عاشور، از همه اهل و عیال |
خود گذشت و شد مهیای وصال |
لحظه آخر که شد یکه غریب | دید مردم را همه اندر فریب |
بانگ بر زد ای همه نامردمان | از چه بنمودید ما را قصد جان |
پور دخت آن نبی جز من که است؟ | بهر من باشد همه آن چه به است! |
از چه رو دعوت گرفتید از حسین | نقض پیمان کرده اید و غمض عین |
ننگتان بادا ایا ای کوفیان | کفر خود را بر همه کردید عیان |
من نخواهم زندگی جز با شرف | زندگانی با ستم نبوَد هدف |
تا که دارم من به تن روح و روان | من نخواهم از شما ننگ امان |
تن به کشتن می دهم با افتخار | جان سپارم من به دست کردگار |
مهد آزادی نمایم کربلا | برملا سازم جفای اشقیا |
نک منم اندر مصاف اهرمن | وانهید ایذا و قتل اهل من |
دست بردارید از این ظلم و ستم | لعنت حق بر ستمگر دم به دم |
ای خدا و ای کریم چاره ساز | جان من قوت بگیرد از نماز |
ده تو توفیق نیایش با حضور | تا شوم زابلیسان کور، دور |
قامت از بهر تو خم کردم ای خدا | شیعیانم را ز دورزخ کن جدا |
من شدم راضی قضایت را بیار | رحمتت را بر من بنده ببار |
ای خدا بنما قبولم، صابرم |
با تن بی سر به کویت عازمم |
زینب و کلثوم و سجاد و رباب | می سپارم من به دستت ای جناب |
3آذر 1391 مطابق 8محرم الحرام 1434 | |
حجت الاسلام والمسلمین حسن دهشیری/امام جمعه محترم اردستان واستاد حوزه |