خشم استاد
02 شهریور 1392 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان
دلش سخت گرفته بود.بغضی تلخ،گلویش را می فشرد و از دست خودش ناراحت بود. مدتی به آسمان پر ستاره خیره شد و بعد، در حالیکه زیر لب استغفار می کرد، کنار حوض آب نشست و مشغول وضو گرفتن شد.
هر چه تلاش کرده بود که حواسش را روی مطالعه متمرکز کند، نتوانسته بود.
حادثه صبح، به شدت او را آزار می داد. دوست داشت که هر چه زودتر صبح شود و او شاگردش را از نزدیک ببیند. او می خواست برای جاب رضایت شاگردش خم شود و دست او را ببوسد. چرا باید او بعضی وقتها آنطور عصبانی می شد؟! خیلی وقتها پیش خودش فکر کرده بود که بزرگترین ایراد زندگیش عصبانیت و خشم اوست.
حادثه صبح دوباره به یادش آمد:
صفحات: 1· 2