خشم استاد
21 مهر 1392 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان
صبح، ساعتی بعد از نماز، استاد سوار بر درشکه به سوی خانه شاگردش حرکت می کرد. رهگذرانی که نگاههایشان به آیت الله می افتاد، با خوشحالی می ایستادند و به احترام دستی به نشانه سلام تکان می دادند، و تا آنجا که نگاهشان یاری می کرد، درشکه ای را که دور می شد،دنبال می کردند. استاد وقتی که مقابل خانه شاگردش پیاده شد، احساس عجیبی داشت. دوست داشت هر چه زودتر شاگردش را ببیند. این انتظار طولانی نبود. شاگرددر خانه اش را باز کرد،با شور و شوق فراوان،در حالیکه خجالت او مانع از بروز کامل احساساتش شده بود،به سوی استاد رفت. استاد با چشمانی نافذ و مهربان نگاهی به چهره او کرد. دست او را در دست هایش گرفت و خم شد که آن را ببوسد.
شاگرد،دست خود را به سرعت کنار کشید و خم شد و دست استاد را غرق بوسه کرد.
صفحات: 1· 2