امام جواد (علیه السلام)و نجات اباصلت از زندان
اباصلت خادم امام رضا (علیه السلام)می گوید:
پس از وفات امام رضا(علیه السلام)مامون مرا به زندان انداخت و مدت یک سال گرفتار زندان بودم،در زندان خیلی به من سخت می گذشت.
در یکی از شبهای جمعه،غسل کردم آن شب در حال رکوع و سجود به سر بردم و با ناله و گریه از خداوند نجات خود را خواستم.
نماز صبح را که خواندم،ناگاه دیدم که امام جواد(علیه السلام)وارد زندان شد،فرمودند:
اباصلت خیلی برایت سخت گذشته است؟
گفتم:آری،به خدا سوگند!
فرمودند:اگر کارهایی که امشب انجام دادی،شبهای قبل انجام می دادی،خداوند همان وقت آزادت می کرد،سپس فرمودند:
بلند شو حرکت کن و بیرون برو!
گفتم:کجا؟ نگهبانان همه دم در زندانند و چراغها همه روشن است.
فرمودند:حرکت کن!آنها تو را نمی بینند وبا آنان روبرو نخواهی شد. حضرت دست مرا گرفت.نگهبانان نشسته،با هم صحبت می کردند و چراغها در جلویشان می سوخت.بدون اینکه ما را ببینند از زندان بیرون آمدیم.
سپس امام(علیه السلام) فرمودند:
اکنون که از زندان آزاد شدی مایلی کجا بروی؟
گفتم:به هرات،منزل خودم می روم.
فرمودند:عبای خود را روی صورتت بکش،این کار را کردم.دست مرا گرفت،گمان می کنم مرا فقط از سمت راست به سمت چپ برگردانید،آنگاه فرمودند:
صورت خود را بگشا،همین که صورتم را گشودم آن حضرت را ندیدم،خود را کنار منزل خوم دیدم،وارد منزل شدم و تا آخر عمر با مامون و ماموران او روبرو نشدم.
(بحار الانوار/ج5/ص52)