شهر رنگ ها و نیرنگ ها
بغداد شهر حکایت های دور و دراز ،شهر رنگ ها و نیرنگ ها در بهتی فرورفته است. بهتی به بزرگی تنها وارث ضامن آهو،شانه های بغداد امروز بیست و پنج سالگی امامی را تشییع می کند که آوازه بخشش و دانش او شهر به شهر گشت. امامی که مثل پدران بزرگوارش خاری در چشم زمامداران زمان خود بود و بیش از همه ی علویان در تنگنای زیست.
امامت در هشت سالگی به او روی آورد و او مردم را با دانش و بینش خود مجاب کردوبه یقین رساند. امامی که مثل پدرش محور مناظره های متعدد بود و سربلند همه ی پرسش و پاسخ ها و از این راه دین را با همه باید ها و نباید هایش به مردم گوشزد می کرد.
کسی که سخاوتش زبانزد بود و پرهیزکاری اش از بغداد و دیگرشهرهای اسلامی فراتر می رفت.کسی که وقتی در ناز و نعمت بغداد می زیست نان جو و نمک مدینه را دوست تر می داشت.
بغداد امروز گنگ است.ومعتصم خلیفه ی وقت،عموی «ام فضل»،به خیال خود با حذف با برکت ترین فرزند اسلام پایه های حکومت خود را تثبیت کرده است. ام فضل شاید هنوز عمق فاجعه را نمی داند. شاید هنوز به گمان خود به رسم مرموز کاخ نشینان تنها،کسی را از صحنه ی مبارزه کنار زده است. شاید به خاطر حسادت زنانه تاوان فرزند نداشتن خود را از امام زمانش گرفته است.
شاید چشم به روزهای خوش بعد از این دوخته اما نه! او دارد می گرید. داغ دارتر از بغداد.سنگین تر از شانه هایی که بیست و پنج سالگی جواد الائمه(علیه السلام) را تشییع می کنندمی گرید.کرامت های امام را به یاد می آورد. حرف های او در ذهن ام فضل چرخ می خورد.چرا می گریی؟به خدا که پروردگار تو را به فقری جبران ناپذیر و گرفتاری مبتلا خواهد کرد. ام فضل می گرید.برای روزهای سختی که خود برای خود رقم زده است. و خورشید هنوز می تابد. آسمان ایستاده است. (مجله شمیم یاس/آبان 89)به مناسبت شهادت امام جواد(علیه السلام)