• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

درخواست هلاکت ابد

20 شهریور 1396 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

امام هفتم (علیه السلام) از کسی شنید که آرزوی مرگ می کرد،

فرمود: آیا با خدا خویشاوندی داری تا از حمایت او برخوردار شوی؟

عرض کرد: نه!

فرمود: آیا کارهای نیکت فزون تر از گناهان توست؟

گفت: خیر.

فرمود: پس در این هنگام، درخواست هلاکت ابد می کنی! (1)

……………………………………………………………………………………….

پی نوشت ها:

1. الأتحاف بحب الأشراف، ص 296؛ مستدرک الوسائل، ج 2، ص 119؛ بحارالانوار، ج 75، ص 327.

منبع: امام کاظم از دیدگاه اهل سنت؛ علی اصغر قربانی؛ مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما 1385.

 

 نظر دهید »

ماجرای عالمی که هنگام عمل جراحی قرآن خواند!

01 شهریور 1394 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

 

حضرت آیت الله العظمی حاج سید احمد خوانساری(۱۴۰۵ق) که از مراجع تقلید بودند، به دلیل بیماری زخم معده به دستور پزشک معالج در بیمارستان بستری شدند، وچون ایشان سالخورده و ضعیف البنیه بودند و در وقت بستری شدنشان ۸۹ سال از عمرشان می‌گذشت لذا طاقت تحمل جراحی بدون بیهوشی ممکن نبود و از طرفی هم ایشان اجازه بیهوش کردن را نمی‌دادند زیرا معتقد بودند که در هنگام بیهوشی تقلید مقلدین اشکال پیدا می‌کند.
دکتر معالج به ایشان عرض می‌کنند که طبق آزمایشها و عکسبرداری ها باید حتما عمل جراحی روی حضرتعالی صورت گیرد.
آیت الله العظمی خوانساری می‌فرمایند: مانعی ندارد، عمل جراحی را هروقت خواستید شروع کنید اما بیهوش نکنید (چون به نظر ایشان در صورت بیهوشی، تقلید مقلدینشان دچار اشکال می‏شد.)؛ ولی قبل از آن به من خبر دهید که با تلاوت قرآن و توجه به آن،مشکل بی‌هوش کردن شما هم حل شود.
دکتر جراح پذیرفت و لحظاتی بعد عرض کرد: ما آماده هستیم که دست به کار شویم،‌ آیت الله خوانساری فرمودند: هروقت من شروع به خواندن کردم شما هم شروع کنید،‌ دکتر می‌گوید تا ایشان شروع به خواندن سوره انعام کردند چاقوی جراحی را روی شکم ایشان گذاشته و دست به کار شدیم و چنان ایشان بی‌حرکت بودند که گویا در حال بی‌هوشی کامل هستند،‌ بعد از پاره کردن و دوختن و اتمام کار عرض شد که آقا کار ما تمام شد، ایشان قرآن را بستند و فرمودند: صدق الله العلی العظیم.
عرض کردم: آقا دردتان نیامد؟ فرمودند: مشغول قرآن بودم نفهمیدم.
منبع:کتاب مردان علم در میدان عمل، ج ۴، ص ۱۸۸ و ۱۸۹


 

 نظر دهید »

سزای گستاخی

29 مرداد 1394 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

در دوران سیاه رضا خان، رئیس پلیس قم که فردی بسیار پست، رذل، گستاخ و قوی هیکل بود برای برداشتن حجاب از سر بانوان به زور متوسّل می شد.
روزی به همین منظور در حریم حضرت معصومه(سلام الله علیها) قدم می گذارد و در حرم کریمه اهل بیت به زور از سر بانوی صالحه ای که مشغول دعا و زیارت بود، چادرش را برمی دارد؛ دیگر بانوان حاضر در حرم به وحشت و اضطراب می افتند و ناله و فریاد سر می دهند.
مرحوم آیت الله مرعشی نجفی(قدس سرّه) که در حرم حضور داشته، با مشاهده این رفتار وحشیانه و گستاخی در حرم آن ناموس الهی، جلو رفته و سیلی محکمی از روی غیرت و حمیّت بر صورت رئیس پلیس می نوازد. رئیس پلیس- که بر اثر ضربه سیلی یکه خورده بود و در برابر مردم، بیش از این توان گستاخی نداشت- آیت الله مرعشی را تهدید به قتل می کند، غافل از این که دختر باب الحوائج هرگز چنین رفتار گستاخانه ای را بی پاسخ نمی گذارد.
روز بعد، هنگامی که رئیس پلیس وارد بازار قم می شود، قسمتی از سقف بازار روی سرش فرو می ریزد و رئیس پلیس هتّاک و بی باک زیر آوار می ماند و از کرامت حضرت معصومه(سلام الله علیها) همانجا گرفتار مرگ می گردد و روانه دوزخ می شود.
نکته ها:
1. حجابی که هم اکنون به ارزانی در دسترس خواهران ما قرار دارد ثمره تلاش و جانفشانی هزاران مرد و زن ایرانی است که با اهدای خون، جان و فدا کردن بهترین عزیزان خود به ما هدیه داده اند. در زمان خفقان رضا خانی برای براندازی حجاب، جنایت های بسیاری کرده اند که تاریخ ننگین پهلوی سرشار از این ننگ هاست.
خواهرم! قدر حجابت را بدان که این، صدف زندگی و ارزندگی توست.
2. روحانیت شجاع و اصیل همواره پیشرو در حفظ دین و اصول اسلامی بوده است و هر جا مجاهده و تلاشی برای برقراری دین باشد دست کم ردّ پای یک روحانی اصیل هویداست.
کرامات معصومیه، ص67
برگرفته از: کتاب«کراماتی از کریمه اهل بیت(علیهم السلام)» نوشته«علیرضا سبحانی نسب»

 

 

 نظر دهید »

ميهمان خراسانى و تنور آتش

19 مرداد 1394 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

 

مأمون رقّى - كه يكى از دوستان امام جعفر صادق عليه السلام است - حكايت نمايد:
در منزل آن حضرت بودم ، كه شخصى به نام سهل بن حسن خراسانى وارد شد و سلام كرد و پس از آن كه نشست ، با حالت اعتراض به حضرت اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! شما بيش از حدّ عطوفت و مهربانى داريد، شما اهل بيت امامت و ولايت هستيد، چه چيز مانع شده است كه قيام نمى كنيد و حقّ خود را از غاصبين و ظالمين باز پس نمى گيريد، با اين كه بيش از يك صد هزار شمشير زن آماده جهاد و فداكارى در ركاب شما هستند؟!
امام صادق عليه السلام فرمود: آرام باش ، خدا حقّ تو را نگه دارد و سپس به يكى از پيش خدمتان خود فرمود: تنور را آتش كن .
همين كه آتش تنور روشن شد و شعله هاى آتش زبانه كشيد، امام عليه السلام به آن شخص خراسانى خطاب نمود: برخيز و برو داخل تنور آتش ‍ بنشين .

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

کار را خوب است خدا درست کند.

17 مرداد 1394 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

عین الدوله از وزراء قدیم بود، روزی از خانه بیرون آمد دید دو درویش پشت درخانه او نشسته اند، یکی می گوید «کار، خوب است که عین الدوله درست کند»، و دیگری می گوید «کار، خوب است که خدا درست کند».
عین الدوله وقتی این صحبتها را شنید، دستور داد یک بشقاب غذا بکشند، و یک اشرفی زیر غذا گذاشت و برای درویش اولی که از او تعریف می کرد آورد، آن درویش که به طمع پول آمده بود، غذا را گرفت ولی نخورد و به درویش دومی داد.
درویش دوم هم غذا را خورد و هم پول را برداشت و رفت. عین الدوله فردا آمد، دید باز همان درویش اولی نشسته است، گفت مگر دیروز، پول را برنداشتی؟ دیگر چه می خواهی؟ درویش گفت: ما که پولی ندیدیم اگر منظورت غذا است که دیروز غذا را به آن درویش دادم.
عین الدوله گفت بله همان درویش دومی راست می گفت که«کار خوب است خدا درست کند.»

کتاب«آداب الطّلاب»/شاکر برخوردار فرید/ص477

 نظر دهید »

«راز كشته نشدن بعضي از دشمنان امام حسين علیه السلام»

03 آذر 1393 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

امام سجاد (علیه السلام) مي‌گويد: روز عاشورا، پدرم را ديدم كه به دشمن حمله مي‌كرد و آنها را مي‌كشت ولي در آن درگيري، بعضي از افراد دشمن را با اين كه زير شمشير او قرار مي‌گرفتند، رها مي‌كرد و نمي‌كشت.
راز اين موضوع را نمي‌دانستم هنگامي كه به مقام امامت رسيدم، فهميدم آن كساني را كه پدرم نمي‌كشت، در نسلشان شخصي كه ما اهل بيت را دوست بدارد وجود داشته و پدرم براي حفظ آن دوستِ ما، پدر را نمي‌كشت.

«داستانهاي شنيدني از چهارده معصوم، ص84 به نقل از معالي السبطين، ج2، ص31»

http://dastanquran.blogfa.com

 نظر دهید »

به فکر خود بودن

02 آبان 1393 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

آدمی بد کار به هنگام مرگ فرشته ای را دید که نزدیک در دروازه های جهنم ایستاده بود.

فرشته ای به او گفت: یک کار خوب در زندگیت انجام داده ای و همان به تو کمک خواهد کرد. خوب فکر کن چی بوده!

مرد به یاد آورد که یک بار هنگامی که در جنگل مشغول رفتن بود عنکبوتی را سر راهش دید و برای آنکه آن را زیر پا له نکند مسیرش را تغییر داد. فرشته لبخند زد و تار عنکبوتی از آسمان پایین آمد و با خود مرد را به بهشت برد.

عده ای از جهنمی ها نیز از فرصت استفاده کرده تا از تار بالا بیایند. اما مرد آنها را به پایین هل داد مبادا که تار پاره شود. در این لحظه تار پاره شد و مرد دوباره به جهنم سقوط کرد.

فرشته گفت: افسوس!

تنها به فکر خود بودن همان یک کار خوبی را که باعث نجات تو بود ضایع کرد.

 نظر دهید »

دیدید!

24 مهر 1393 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

آسمان را ابر گرفته بود. نم نم باران روی رمل ها نشسته بود.

رمل ها آن قدر سفت شده بود که بشود رویش راه رفت.

در هوای ابری دم غروب، عراقی ها  دیدشان کم بود. اصلا گمان نمی بردند در آن هوا عملیاتی بشود.

افتاده بود به سجده؛ صورتش را گذاشته بود روی رمل ها و گریه می کرد و شکر می گفت.

نیم ساعت تمام سرش را  از روی زمین بلند نکرد. بلند که شد بچه ها را بغل کرد و گفت:

دیدید به شما گفتم خدا ملکش را می فرستد برای کمک؟ این باران به اندازه یک لشکر کمک شماست.

حرف های شنیدنی 1/ پا به پای شهدا/ موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت/ ص 35/ شهید مصطفی ردانی پور

 نظر دهید »

قطب نمای آینده!

16 مهر 1393 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

عضو بسیج بودم و بیشتر وقتم را در پایگاه می گذراندم.

گاهی نارضایتی را  در چهره اش می دیدم که معمولا در همان حال نرم و مهربان می گفت:

احمد! خوب درس بخوان. آینده ات را همین درس خواندن معلوم می کند.

بعد از شهادتش در دفترچه یادداشتش خواندم:

بسیجی ها باید خوب درس بخوانند و به مدارج بالای علمی برسند که فردا

محتاج افراد متخصص ولی بی تعهد نباشیم.!

حرف های شنیدنی 1/ پا به پای شهدا/ ص 99/ شهید هدی منصوب ابر ده

 نظر دهید »

فرصت ندادن به وسوسه شيطان

26 مرداد 1393 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

روزى يكى از بازرگانان متدين در صحن مقدس امام حسين عليه السلام در كربلا باجمعى نشسته بود و گفتگو مى كرد. در اين وقت يك نفر آمد و در وسط صحن به آنها گفت : فلان تاجر از دنيا رفت . بازرگان مذكور تا اين سخن را شنيد، به حاضران گفت : آقايان گواه باشيد كه اين تاجر تازه گذشته ، فلان مبلغ از من طلبكار است .
يكى از حاضران گفت : چه موجب شد كه اين سخن را در اين وقت بگويى ؟
بازرگان گفت : من مبلغى را از اين تاجر فوت شده ، قرض گرفتم ، و هيچ گونه سندى به او نداده ام ، و هيچ كس جز خودش اطلاع نداشت ، ترسيدم شيطان با وسوسه خود مرا گول بزند، و اين مبلغ را به بهانه اينكه كسى اطلاع ندارد به ورثه او ندهم ، شما را گواه گرفتم ، تا براى شيطان هيچ گونه فرصت و راه طمع به سوى من باقى نماند و توطئه شيطان را جلوتر نابود نمايم.

(حكايتهاى شنيدنى 65/3- الى حكم الاسلام ص 187)

 نظر دهید »

زنجير بر پاى

30 تیر 1393 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

محمد مهلبى وزير گويد: با جمعى قبل از وزارت در كشتى نشسته و از بصره متوجه بغداد شدم . شخص شوخى در آن كشتى بود و ياران از روى شوخى و خنده زنجيرى بر پاى او نهادند.
بعد از لحظه اى كه خواستند زنجير را بگشايند نتوانستند. چون به بغداد رسيديم آهنگرى طلبيدم كه آن قيد را بگشايد. آهنگر گفت : بدون دستور قاضى اين كار را انجام نمى دهم .
اهل كشتى نزد قاضى رفتند و ماجرا را گفتند و درخواست كردند تا آهنگر آن بند و زنجير را باز نمايد؛ در اين اثناء جوانى به مجلس آمد و با تندى به آن مرد نگريست و گفت : تو فلانى نيستى كه در بصره برادر مرا كشتى و گريختى ؟ مدتى است كه دنبال تو مى گردم ؛ و جمعى از بصره را آورد و شهادت دادند.
قاضى با شهادت شهود، آن مرد را قصاص نمود، و همگان تعجب كردند كه به مزاح در پاى قاتلى ناشناخته بند كرده ايم و او را به حكومت تحويل داده ايم  .

منبع:نمونه معارف146/3 - زينة المجالس ص 374

 نظر دهید »

خشم استاد

21 مهر 1392 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

 

صبح، ساعتی بعد از نماز، استاد سوار بر درشکه به سوی خانه شاگردش حرکت می کرد. رهگذرانی که نگاههایشان به آیت الله می افتاد، با خوشحالی می ایستادند و به احترام دستی به نشانه سلام تکان می دادند، و تا آنجا که نگاهشان یاری می کرد، درشکه ای را که دور می شد،دنبال می کردند. استاد وقتی که مقابل خانه شاگردش پیاده شد، احساس عجیبی داشت. دوست داشت هر چه زودتر شاگردش را ببیند. این انتظار طولانی نبود. شاگرددر خانه اش را باز کرد،با شور و شوق فراوان،در حالیکه خجالت او مانع از بروز کامل احساساتش شده بود،به سوی استاد رفت. استاد با چشمانی نافذ و مهربان نگاهی به چهره او کرد. دست او را در دست هایش گرفت و خم شد که آن را ببوسد.
شاگرد،دست خود را به سرعت کنار کشید و خم شد و دست استاد را غرق بوسه کرد.

صفحات: 1· 2

 نظر دهید »

خشم استاد

02 شهریور 1392 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

 

دلش سخت گرفته بود.بغضی تلخ،گلویش را می فشرد و از دست خودش ناراحت بود. مدتی به آسمان پر ستاره خیره شد و بعد، در حالیکه زیر لب استغفار می کرد، کنار حوض آب نشست و مشغول وضو گرفتن شد.
هر چه تلاش کرده بود که حواسش را روی مطالعه متمرکز کند، نتوانسته بود.
حادثه صبح، به شدت او را آزار می داد. دوست داشت که هر چه زودتر صبح شود و او شاگردش را از نزدیک ببیند. او می خواست برای جاب رضایت شاگردش خم شود و دست او را ببوسد. چرا باید او بعضی وقتها آنطور عصبانی می شد؟! خیلی وقتها پیش خودش فکر کرده بود که بزرگترین ایراد زندگیش عصبانیت و خشم اوست.
حادثه صبح دوباره به یادش آمد:

صفحات: 1· 2

 1 نظر

“پیرمرد بدهکار و دخترش”

07 اردیبهشت 1392 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود.
در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت.
دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت !
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟

صفحات: 1· 2

 2 نظر

شرم از رخ علی(علیه السلام) و ترک گناه

14 فروردین 1392 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

یکی از علماء نقل می کند که شاعری به نام «حاجب» شعری سرود که یک بیت آن چنین بود:

«حاجب!اگر معامله حشر با علی است

                                                         من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن!»


شب در عالم خواب،امیر المومنان(علیه السلام) را دید که با ناراحتی به او فرمود:
«شعر خوبی نگفتی!»
حاجب گفت:«چگونه شعر بگویم؟»
امام (علیه السلام) فرمود:«شعر خود را این گونه تصحیح کن!»

« حاجب!اگر معامله حشر با علی است

                                                        شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن!»

(داستان دوستان،محمد محمدی اشتهاردی)

 1 نظر

در بهار قرآن جای شهدا خالی

31 تیر 1391 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

 

دو نفر تصمیم گرفتن به خدا برسند

 
یکی رفت مکه اون یکی رفت فکه

اونی که رفت مکه حاجی شد برگشت عکس دوستش رو بالای دیوار دید
بالای عکس دوستش نوشته بود

شهید نظر میکند به وجه الله

 2 نظر

امام جواد (علیه السلام)و نجات اباصلت از زندان

06 آبان 1390 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

اباصلت خادم امام رضا (علیه السلام)می گوید:

پس از وفات امام رضا(علیه السلام)مامون مرا به زندان انداخت و مدت یک سال گرفتار زندان بودم،در زندان خیلی به من سخت می گذشت.

در یکی از شبهای جمعه،غسل کردم آن شب در حال رکوع و سجود به سر بردم و با ناله و گریه از خداوند نجات خود را خواستم.

نماز صبح را که خواندم،ناگاه دیدم که امام جواد(علیه السلام)وارد زندان شد،فرمودند:

اباصلت خیلی برایت سخت گذشته است؟

گفتم:آری،به خدا سوگند!

فرمودند:اگر کارهایی که امشب انجام دادی،شبهای قبل انجام می دادی،خداوند همان وقت آزادت می کرد،سپس فرمودند:

بلند شو حرکت کن و بیرون برو!

گفتم:کجا؟ نگهبانان همه دم در زندانند و چراغها همه روشن است.

فرمودند:حرکت کن!آنها تو را نمی بینند وبا آنان روبرو نخواهی شد. حضرت دست مرا گرفت.نگهبانان نشسته،با هم صحبت می کردند و چراغها در جلویشان می سوخت.بدون اینکه ما را ببینند از زندان بیرون آمدیم.

سپس امام(علیه السلام) فرمودند:

اکنون که از زندان آزاد شدی مایلی کجا بروی؟

گفتم:به هرات،منزل خودم می روم.

فرمودند:عبای خود را روی صورتت بکش،این کار را کردم.دست مرا گرفت،گمان می کنم مرا فقط از سمت راست به سمت چپ برگردانید،آنگاه فرمودند:

صورت خود را بگشا،همین که صورتم را گشودم آن حضرت را ندیدم،خود را کنار منزل خوم دیدم،وارد منزل شدم و تا آخر عمر با مامون و ماموران او روبرو نشدم.

(بحار الانوار/ج5/ص52)

 نظر دهید »

شهر رنگ ها و نیرنگ ها

05 آبان 1390 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

بغداد شهر حکایت های دور و دراز ،شهر رنگ ها و نیرنگ ها در بهتی فرورفته است. بهتی به بزرگی تنها وارث ضامن آهو،شانه های بغداد امروز بیست و پنج سالگی امامی را تشییع می کند که آوازه بخشش و دانش او شهر به شهر گشت. امامی که مثل پدران بزرگوارش خاری در چشم زمامداران زمان خود بود و بیش از همه ی علویان در تنگنای زیست.

 امامت در هشت سالگی به او روی آورد و او مردم را با دانش و بینش خود مجاب کردوبه یقین رساند. امامی که مثل پدرش محور مناظره های متعدد بود و سربلند همه ی پرسش و پاسخ ها و از این راه دین را با همه باید ها و نباید هایش به مردم گوشزد می کرد.

 کسی که سخاوتش زبانزد بود و پرهیزکاری اش از بغداد و دیگرشهرهای اسلامی فراتر می رفت.کسی که وقتی در ناز و نعمت بغداد می زیست نان جو و نمک مدینه را دوست تر می داشت.

بغداد امروز گنگ است.ومعتصم خلیفه ی وقت،عموی «ام فضل»،به خیال خود با حذف با برکت ترین فرزند اسلام پایه های حکومت خود را تثبیت کرده است. ام فضل شاید هنوز عمق فاجعه را نمی داند. شاید هنوز به گمان خود به رسم مرموز کاخ نشینان تنها،کسی را از صحنه ی مبارزه کنار زده است. شاید به خاطر حسادت زنانه تاوان فرزند نداشتن خود را از امام زمانش گرفته است.

شاید چشم به روزهای خوش بعد از این دوخته اما نه! او دارد می گرید. داغ دارتر از بغداد.سنگین تر از شانه هایی که بیست و پنج سالگی جواد الائمه(علیه السلام) را تشییع می کنندمی گرید.کرامت های امام را به یاد می آورد. حرف های او در ذهن ام فضل چرخ می خورد.چرا می گریی؟به خدا که پروردگار تو را به فقری جبران ناپذیر و گرفتاری مبتلا خواهد کرد. ام فضل می گرید.برای روزهای سختی که خود برای خود رقم زده است. و خورشید هنوز می تابد. آسمان ایستاده است. (مجله شمیم یاس/آبان 89)به مناسبت شهادت امام جواد(علیه السلام)

 نظر دهید »

حکایت

22 مهر 1390 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان

داستان

روزی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به سمت دره ای می رفت.

 مردی بادیه نشین را دید که گوسفند می چراند و به نیرومندی شهره بود.

 چوپان به پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: میل داری با من کشتی بگیری؟

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:[اگر پیروز شوم،] چه چیزی جایزه می دهی ؟ گفت: یک گوسفند.

 پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با او کشتی گرفت و او را بر زمین زد. مرد بادیه نشین گفت:حاضری یک بار دیگر ، کشتی بگیری؟

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: “چه جایزه می دهی؟". گفت : یک گوسفند دیگر.

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با او کشتی گرفت واو را بر زمین زد.

مرد بادیه نشین گفت: اسلام را بر من عرضه بدار.کسی تا کنون مرا بر زمین نزده است. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اسلام را بر او عرضه داشت .آن مرد ، اسلام آورد و

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گوسفندانش را به او بازگرداند.

 نظر دهید »

غرور عبادت سوز

22 شهریور 1390 توسط مدرسه علمیه زینب کبری س اردستان


روزی حضرت عیسی(ع) از صحرایی می گذشت.در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آن جا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آن جا گذشت.

وقتی چشمش به حضرت عیسی(ع) و مرد عابد افتاد،پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت:خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام .اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند،چه کنم؟ خدایا!عذرم را بپذیرو آبرویم را مبر.

مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت:

خدایا!مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور مکن.

در این هنگام خدای برترین به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو:ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمی کنیم، چرا که او را به دلیل توبه و پشیمانی،اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خود بینی،اهل دوزخ.

                                                    

                                                                        کیمیای سعادت،ج1،ص105

 نظر دهید »
در سال 169هجری قمری فردی خیر و دلباخته به نام حاج حسین نور الدین (رحمة الله علیه)ملک خویش را که بنایی دو طبقه در کنار مسجد جامع اردستان بوده،جهت تحصیل علوم دینی،وقف می کند.در وقفنامه ای که از مرحوم نورالدین باقی مانده و حدود سیصدوشصت سال پیش نگاشته شده،علاوه بر متن زیبا و ادبیات جالب آن اهتمام مرحوم نورالدین به تحصیل علوم دینی وطلاب قابل تحسین می باشد.تا آنجا که چندین قطعه از املاک خود را وقف این مدرسه برای تامین هزینه های آن می نماید. مرحوم نورالدین توسط این باقیات الصالحات از سیصد و شصت سال پیش تا کنون همواره مشمول دعای خیر مردم مخصوصاًطلابی که از این مکان استفاده نموده اند بوده است. حدود چهل سال پیش مکان مذکورکه به خرابه ای تبدیل شده بود توسط روحانی برجسته منطقه اردستان حاج میرزا علی طباطبایی نژاد(رحمةالله علیه)،احیاء وبازسازی می گردد.از آن پس این مکان مورد توجه این خاندان که در مسیر تحصیل علوم دینی بوده اندقرار می گیرد،وهمواره در حفظ آن کوشیده اند. بنابر اظهارات رئیس اوقاف اردستان یکی از نوادگان آن روحانی بزرگوار به نام مرحوم حاج سید رضا موسوی (رحمةالله علیه)چند سال پیش در جهت تعمیرات و حفظ این فضا اقداماتی انجام می دهد. بعد از آن این مکان چند سالی در اختیار میراث فرهنگی اردستان بوده است،سپس از مهر ماه سال 1386در اختیار حوزه علمیه خواهران قرار می گیرد و تا سال 1390 به نام حوزه علمیه خواهران زینب کبری(علیها السلام) اردستان فعال بود. اکنون این مدرسه به ساختمان اصلی آن در خیابان کاوه منتقل شده است.
  • همه
  • دیدنی
  • خواندنی
    • حدیث روز
    • معرفی کتاب
    • پیامک روز
    • فیلم
    • شعر
    • حكايت
  • چکیده مقاله
  • قرآني
  • نهج البلاغه
  • مهدويت
  • احكام
  • مسابقات
  • اخبار
    • مدرسه
    • عمومي
    • شهرستان
  • پژوهش
  • كانون پژوهش
  • وصیت نامه شهید
مهر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    
سوره قرآن حدیث موضوعی ساعت فلش مذهبی

ابزار هدایت به بالای صفحه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

کاربران آنلاین

جستجو

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خبرنامه

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس